شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

بابا و مامان و تو

شناخت و تجربه

پسر گلم امروز گذاشته بودمت رو تخت و تو داشتی طبق معمول با علاقه به وسایل اتاق نگاه می کردی. اما یه چیز جالب که صداهای عجیبی رو از گلوت در می آوردی و انگار خودت گوش می دادی. دو تا صدارو کشف کردی یکی یه جیغ نازک و یکی هم یک صدایی مثل صدایی که سنجد یک شخصیت کارتونی از خودش در می آورد. خیلی بامزه شدی عشق کوچولوی مامان و بابا. دوستت دارم هر موقع که یک معجزه تازه ازت سر می زنه  لبریز از شادی می شیم. 11/05/91
16 مرداد 1391

بازم واکسن (4 ماهگی)

امروز با یک روز تاخیر رفتیم خانه بهداشت قبلش ازت یک سری عکس انداختم توی اتلیه مامان خانم بهداشت قد و وزنت رو گرفت قد: 62    وزن:6کیلو 400 گرم راستش خیلی از وزنت راضی نبودم دوست داشتم حداقل 7 کیلو بودی. خانم بهداشت بهت واکسن زد و طبق معمول گریه کردی اما خوب زود ساکت شدی خیلی دلم سوخت اخه کلی ذوق کرده بودی که اورده بودمت بیرون . راستش خیلی ددری هستی . الان سه هفته است که هی آب دهنت می ریزه . همش فکر می کنم می خواهی دندون در بیاری اما الان خیلی زوده . دکتر هم که زنگ زدم گفت به هر   حال دندان درآورده یک فراینده و یک دفعه تو دندون در نمی یاری بالاخره مرحله رشد کمی دردسر داره دیگه تازه کولیکت خوب شده که...
16 مرداد 1391

یک معجزه دیگه

امروز شایان برای اولین بار بدون لالایی و بغل گرفتن و یا رو پا تکان خوردن وسط اتاق و در حال بازی لالا کرد. خیلی برام تعجب انگیز بود مخصوصا که 4 ساعت هم خوابید البته وسطهاش بهش شیر دادم. خیلی خوب بود من کلی به کارهای عقب افتادم رسیدم . الهی مامان قربون معجزه هات بره.   09/01/91 ...
16 مرداد 1391

معجزه های کوچک

هر کاری که کودک انجام می دهد، در نظر والدینش ، معجزه آمیز ترین چیزی است که دیده است. (نیکلاس اسپارکس) امروز سه ماهگی شایان هست. حالا دیگه شایان غلت می زنه سرشو بلند می کنه و با اون نگاه کنجکاوش نگاه می کنه. بابا دستهاشو می گیره بلند می شه و خیلی هم خوشگل شد با اون مژه های قشنگ مامان الهی قربون بره. اینم چند تا عکس 07/04/91   ...
16 مرداد 1391

شایان جهانگرد به کیش می رود

من و شما و بابایی برای اینکه عمه فریده می خواست یک ماشین خوشگل بخره رفتیم کیش. راستش مامانی دومین مسافرت هوایش رو تجربه می کنه و البته تو هم یکبار تو دل مامانی باهاش همراه بودی. هواپیما درست موقع تیک آف ترمز محکمی زد و کاپیتان شایان گفت که هواپیما دچار نقص فنی شده. مارو بردند توی یک هواپیمای دیگه که اون هم بعد از یک و نیم ساعت معطلی درست شد و کاپیتان شایان از مسافران عذر خواهی کرد. اره خوشگلم خلبان هم اسم شما بود . کاپیتان اگه می دونست شما در زمان تاخیر چقدر بی تابی کردی از من هم شخصا عذر خواهی میکرد. اما جالب اینجاست که طبق معمول در حال حرکت خوابیدی و صدای غارو غار موتور هواپیما برات مثل لالایی بود اما من خیلی ترسیده بودم. احساس نا مطمئنی د...
16 مرداد 1391

اولین غلت زدن شایان

  امروز شایان یک غلت کامل زد همیشه بر میگشت اما امروز کاملا علتید. پسرم خیلی شیرین شدی من حمامت کرده بود و گذاشته بودم لای حوله که رفتم لباساتو بیارم و وقتی برگشتم دیدم داری غلت می زنی خوشگل مامانی داری کم کم بزرگ می شی. 29/03/91
16 مرداد 1391

دومین سفر شایان گلم به شمال

بازم مسافرت پسرگلم مثل اینکه از مسافرت خیلی خوشش می یاد که بازم قسمتش شد. پسر گلم با پشه بندی که عمه برات خریده بود رفتیم شمال و توی جنگل هم با وجودیکه پشه بند برات گذاشته بودم اما همش نگران بودم از زیرت حشره نیاد. اینم  چند تا عکس از این خاطره قشنگ   14/03/91 ...
16 مرداد 1391

واکسن دوماهگی

شایان گلم رو آماده کردم برای واکسن زدن . قبلش ازش عکس گرفتم خانم بهداشت از رشدش راضی بود اما بدترین قسمت، واکسن زدن بود که پسرک گلم کلی داد بیداد کردو گریه و البته وقتی شیرش دادم خوابید و آوردش خانه خوشبختانه در کالسکه خواب بود و بی تابی نکرد و گرنه باید یک دست کالسکه و یک دست شایان رو می آوردم. اما چه شبی داشتیم من و بابای تا صبح تمام شب تو بغلم ناله کردی و تب داشتی کولیکت هم که هیچی البته قطره جدیدی بهم معرفی شده بود که از دسته پروبیوتیک ها بود قیمتش هم نسبتا قابل توجه بود و دکترت هم گفت معلوم نیست تاثیر داشته باشه یا نه چون گفت رو بیست درصد بچه ها بی تاثیره. که سر شب 5 قطره ریختم تو شیرم و بهت دادم خوردی پسر خوشگل مامانی. به هر حال ...
16 مرداد 1391

کولیک و کولیک و کولیک

عزیزم امشب اولین شبی بود که تا صبح نخوابیدی و یک سره گریه کردی . آخرین باری که دکتر بردمت گفتند سندرمی به اسم کولیک نوزادان رو بی قرار می کنه که علت های البته حدس های گوناگونی در موردش هست که معلوم نیست کدام درسته و کدام نادرست. اما حاصلش اینه که شما وقتی می گذاری تو دنده گریه دیگه از کسی کاری بر نمی یاد. یک سره گریه می کنی و من فقط برات به اندازه یک کتاب لالایی می خونم و نمی فهمم چند ساعته که روی پا ایستادم و فقط وقتی می خوابی احساس می کنم که از داخل یک هاون بزرگ که حسابی خردم کرده بیرون آمده. مامانی شما بابا رو خیلی بی قرار می کنی. بابا انقدر غصه می خوره که اعصاب براش نمی مونه. طاقت گریت رو نداره و ازاینکه هیچ کاری از دستمون بر نمی یاد واق...
16 مرداد 1391

شایان چهل روزه

از تمام لحظات آن نخستین ماه ها بیشترین استفاده را ببر که دیگر هرگز برنخواهد گشت.(پام براون)   امروز چهل روزه شدی ، با هم رفتیم خانه بهداشت و اینم گزارش شما قد:55.5   وزو:4450    دورسر:36.5   خوشگلم امروز خانم بهداشت ها همشون دورت رو گرفته بودند و همشون باهات خوش و بش می کردند و تو هم با اون نگاه کنجکاوه خوشگلت داشتی بهشون نگاه می کردی . من فکر می کردم چون مامانتم انقدر خوشگل به نظرم میرسیی ولی همه می گفتن وای نی نی رو چقدر خوشگله چه  چشای قشنگی و از این قبیل حرفها. خانم بهداشت ها مامان رو راهنمایی کردند که چی بخوره و چی نخوره که خم به ابروی جنابعالی یک وقت نیاد. اما وقتی برگشتم خو...
16 مرداد 1391